درمان سرطان خون (ALL)
يک کودک سه ساله
با روشهاي درماني معجزه گر طب سنتي ايران
Blood cancer(Leukemia )treatment by traditional medicine of Iran
درمان سرطان خون
اين کودک مبتلا به سرطان خون بود که در سن سه سالگي بعد از شيمي درماني هاي مکرر و عدم درمان با روشهاي طب مدرن ، با عنايت پروردگار و روشهاي طب سنتي ايران در درمانگاه طب سنتي دکتر حاج طالبي به طور کامل درمان شد و اکنون که 7 ساله شده است هيچ اثري از سرطان ندارد
مصاحبه در سال 1387 در بجنورد انجام شد
از زبان پدر بيمار :
بنام خدا رضا جهانگيري هستم . از محمد آباد مانه سملقان پسر من 2سال قبل سرماخورده شده بود ، خدمت دکتر روستا مون رفتيم ، دو الي سه بار مرتب به همان پزشک مراجعه کرديم ، بعد پزشک روستا گفت بايد شما برويد بجنورد ، دکتر گفت من آزمايش نوشتم ، بجنورد آمديم ، خدمت يکي از پزشکان متخصص اطفال رفتيم ، به محض اينکه بچه را معاينه کرد گفت بايد بستري بشود .
شب خيلي ناراحت بودم، براي بستري کردن بچه به بيمارستان نرفتم ، اما صبح ساعت 9 به بيمارستان رفتيم و پسرم را بستري کردم 16 روز بستري بود ، روزهاي آخر بجاي آنکه بهتر بشود ، حالش بدتر شد ، با استفاده از شياف تب بر ، تب بچه 40 درجه بود ، هرچه دارو مي دادند خوب نمي شد ، بچه وروم کرده بود ودر بدنش راشهاي پوستي ايجاد کرده بود ، هيچ حرکتي نداشت ، من که اين وضع رو ديدم علي رغم اينکه مشکل مالي داشتم ،گفتم بچه ام را از اينجا مي برم ، با دکتر صحبت کردم ،گفت از دست ما کاري ساخته نيست ، بايد بچه ات را به مشهد ببريد ، گفتم چرا بعد از 16 روز اين حرف را مي زنيد ؟ چرا روز اول اين حرف را نزديد ؟ با اجازه شخصي شبانه بچه ام را مرخص کردم ، و به دليل اينکه وضع مالي من خراب بود ، خدمت يکي از دوستان رفتم پول قرض کنم ( پدر بيمار دراين لحظه بغض کرده و گريه ميکند)
ايشان مارا به مشهد برد و يکي الي دوساعت هم منتظر شديم ، 12 شب به مشهد رسيديم ، بچه را بستري کردند ، حالش خيلي خراب بود ، پزشکان بيمارستان مي گفتند بايدآزمايش بشود ، شب و روز از اين بچه آزمايش مي گرفتند ، طوري شده بود که آنقدر از بچه آزمايش گرفته بودند و آمپول زده بودند ، بچه حوصله نداشت حرف بزند و راه برود، به ما خيلي از نظر روحي فشار آمد ، هرکسي چيزي مي گفت ، يکي مي گفت بچه ات راه نمي رود ، ديگري مي گفت شيمي درماني فلان مي شود، ما که تا به آن زمان اون وضعيتها را نديده بوديم ، دکتر بجنورد به داماد ما گفته بود که اين بچه سرطان دارد بايد مشهد برود ، در مشهد پزشک گفت آزمايشات بجنورد به درد ما نمي خورد بايد دوباره آزمايش بدهيم ، صبح همان شبي که به مشهد رفته بوديم پزشک مشهد گفت تشخيص درست است ، بچه شما سرطان خون دارد، خلاصه اينکه ما يک سال مشهد بوديم ، خانه مردم ، هزينه و.....خلاصه تحمل کرديم ، بچه را مرخص کردند و گفتند در هفته که هفت روز است ما بايد 4 روز مشهد باشيم ، مي آمديم به بجنورد مي رسيديم باز دوباره به مشهد مي آمديم . اول هفته اي يک بار آزمايش مغز اسخوان بود ، حالش خراب بود ، بعد هفته اي دو بار آزمايش مغز استخوان مي گرفتند ، تا به يک ماه يک ماه رسيد ، تمام مدارک اين آزمايشات را دارم ، يک پلاستيک فقط مدارک آزمايش مغز استخوان دارم ، يک سري قرص مي دادند که اصلا بچه کاملا حالش خراب مي شد ، خلاصه اينکه خانمم گفت بچه را ببريم خدمت آقا امام رضا (ع) بچه را دخيل کنيم ، هوا خيلي سرد بود بچه را دخيل کرديم، 3 ساعت حرم بوديم جائي هم نداشتيم ، نزديک صبح بود که به خانه زنگ زدم گفتم من به خانه مي آيم ، آمدم بجنورد ، و درخانه يکي از آشنايان گفت که يک پزشکي در بجنورد هست ، تا بحال نرفتيم اما شنيديم دکتر خوبي هست ، خانمم گفت ما خدمت همين دکتر مي رويم حجامت انجام مي کنيم ، تا اينکه خدمت شما ( دکتر حاج طالبي) آمديم ، يک سال قبل خدمت شما آمديم ، بادکش و حجامت انجام داديد ، و داروهاي گياهي تجويز کرديد، يک سال است که شيمي درماني را قطع کرديم ، بچه ام هيچ مشکلي ندارد، هيچ درد سري هيچي هيچي....(باگريه) ادامه مي دهد........ ( تمام اين مطالب را گريه بيان نمودند)
امروز جواب آزمايشات جديدي که شما داديد گرفتيم ، که سالم است و مشکل ندارد، ( پدر بيمار که به شدت گريه ميکند ) مي گويد : آدم بدي نبودم ، از هرکس که مرا مي شناسد بپرسيد ، خداشاهد است صحبت تعريف نيست، از پير و جوان بپرسيد ، از همه مردم بپرسيد آزارم به کسي نرسيده ، و تا بحال اگر بدبختي به در خانه من آمده دست خالي برنگشته ، تا جائي که در توان داشتم به مردم کمک کردم ، هرچه بود خواست الهي بود ، خانمم خيلي زحمت کشيد ، در اين دوسالي که ما براي درمان به همه جارفتيم اين زن خيلي زحمت کشيد ، شب و روز در بيمارستان بود، خانمم به دليل فشارهاي روحي همينجا داشت تمام مي کرد ، از بيحالي بر زمين افتاد ، از اول ، کارگر ساده بودم ، در روستا با تراکتور هاي مردم کار مي کردم ، بخاطر بچه ام به شهر آمدم تو باربري کار مي کردم ، به جائي رسيد که خواهر با دائي ام که در شهر داري کارمند است صحبت کرد، وگفت رضا مي خواهد بچه اش را ول کند ، يعني بدليل مشکل مالي درمان را ادامه ندهد، هزينه خيلي کردم ، من پول نداشتم ، هرچه خرج کردم قرض کرده بودم ، از مردم بود هنوز هم موندم چکار کنم ؟ از تمام آدمهائي که پول گرفتم زنده هستند و مي توانند شهادت بدهند ، بعصي هاشون خدا شاهده که بخشيدند ، آمدم شهرداري درقسمت آسفالت کار ميکنم ، هزينه دکتر زياد نبود ، هزينه داروها خيلي سنگين بود ، که بعضي ها را از هلال احمر مي گرفتم ، مثلا يک نسخه که دويست هزار تومان ميشد ، بايد تائيديه بيما را مي گرفتم من در شهر مشهد غريب بودم جائي را نمي شناختم ، هزينه راه و خرج مسافرت براي ما خيلي مشکل بود، اکثر اوقات مجبور بودم تاکسي تلفني بگيرم ، در طول يک سالي که مدام مشهد بودم دو الي سه ماه فقط بستري بود، در طول هفته که سه روز بجنورد بوديم و بقيه را مشهد مي رفتيم ، بايد در روز 2 الي 3 بار مي رفتيم و آمپولها يش را که شيمي درماني بود مي زديم ، پزشکاني که مي رفتم مي گفتند فقط به خدا توکل کنيد ، هيچ راهي ندارد ، يعني درمان نمي شود،
آدم دو روئي نيستم ، در خانه که هستم ، به همسرم ميگويم چطور بايد جبران کارشما را بکنيم ، به يکي از اقوام مراجعه کردم گفت خيلي تلاش کنم بتوانم برايت پانصد هزار توامن جور کنم ، اما رئيس بانک علي رغم اينکه وضعيت بچه ام را فهميد وام نداد ،
اما استاندار ( مهندس جهانبخش استاندار سابق خراسان شمالي) کمک کرد ، ( با توحه به اينکه در همان زمان من مشاور استاندار بودم با ايشان صحبت کردم و وقت ملاقات گرفتم و اين مرد بزرگ وقتي وضعيت اقاي جهانگيري را ديد به ايشان وام بلاعوض داد)