متن مصاحبه بیمار با پزشک معالج دکترحاج طالبی
دکتر: بسم الله الرحمن الرحیم قبل از هر مطلبی اول خودتونومعرفی کنید
صباحی: بسم الله الرحمن الرحیم. واقعا به نام خدایی که هر چیزی که سرراه آدم قرار میده بی حکمت نیست. من زهرا صباحی هستم تحصیلاتم لیسانس پرستاریه سالها سرپرستار بیمارستان بودم انواع و اقسام بیماریهارو پیدا کردم طی سالهای خدمتم و آخر به خاطر همون بیماریها مجبور شدم خودمو بازنشست کنم از جمله بیماری عمده و مهمم بیماری لوپوس ؟ که چهار سال و نیم مجبور شدم داروی کورتون مصرف کنم و دوره شیمی درمانی کل سیستم بدنم به هم ریخت بیماری آسم داشتم که مجبور بودم گاها از اسپری استفاده کنم مخصوصا فصول سرد که سرما میخوردم اسپری مدام تو کیفم بود تا ازش کمک بگیرم برای تنفسم. حتی مجبور شدم به توصیه دکتر متخصص عفونی و تنفسی سالی یک بار که دیگه خودتون میدونین اونهایی که درمعرض خطر هستند واکسن میزنند, واکسن آنفولانزا و هر چند سال یک بار هم واکسن پروموزول. فشار خونم بالا رفته بود زندگیم کلا مختل شده بود. قندم نوسان داشت گاهی به اوج میرسید چند سالی مجبور شدم به خاطر دیابتم از انسولین طبق نظر متخصص استفاده کنم.سردرد مداوم که در هفت روز من پنج روز سردرد داشتم. استخوان درد شدید. پوست سرد, مرطوب, کلا زندگیم مستاسل شده بود دیگه, دیگه چی بگم
دکتر: بعد یک بار دیگه بیماریهارو بگو کامل. چیا بود؟
صباحی: بیماری لوپوس, فشارخون بالا, آسم و قند خون بالا که نوسان داشت گاهی افت میکرد و گاهی خیلی بالا میرفت. میگم چندین سال طیق نظر پزشک متخصص مجبور شدم که انسولین مصرف کنم حتی دیابت دومم پرخطر بود که انسولینم همچنان ادامه داشت با همون دیابت باردار شدم که خدارو شکر ختم به خیر شد.سردرد شدیدم که درمان نشد با هیچ چیزی. ترس از نور سردردمو شدت میبخشید. خیلی وضع آشفته ای داشتم ام الامراض
دکتر:چه سالی به مرکز ما اومدین؟
صباحی:سال 91
دکتر: سال 91؟
صباحی: اوایل سال 91 بود
دکتر: سال 91 که اومدین این مشکلات پابرجا بود؟
صباحی: بود بله همه این مشکلات. ببینید من همه راههارو امتحان کردم. چون خودم پرستار بودم با انواع پزشکان متخصص مشاوره رفتم با همکارام صحبت کردم
دکتر: تخصص و فوق تخصص؟
صباحی: بله پیش دو تا از فوق تخصصهای خوب روموتولوژی, فوق تخصص غدد برای دیابتم, برای بیماری آسمم پیش فوق تخصص تنفسی, برای بیماری فشارخونم تحت نظر متخصص قلب و عروق بودم. به خاطر همین بیماریهایی که داشتم تو مرکزی که کار میکردم شوری شدم به خاطر همین موافقت کردند که زودتر از موعد بازنشست بشم.
دکتر: پس خیلی دارو مصرف میکردین؟
صباحی: بله کلی. یعنی شما فکر کنید که من کورتون روزانه مصرف داشتم, داروی فشارخون داشتم, اسپری برای تنفسم داشتم, هفته ای یک بار داروی متو ترکسال که جزء داروهای شیمی درمانی بودو داشتم. واکسن آنفولانزا و باید سالی یک بار میزدم, واکسن ؟ میزدم. قلبم که نوسان داشت گاهی میرفتم رو درمان انسولین, یعنی جواب نمیداد نه رژیم نه داروهای خوراکی. امتحان کردیم هیچ کدوم جواب نمیداد و دیابتم یه جوری شد که گفتن دیابت ؟ انسولینه. اینقدر وضعم خراب بود
دکتر: زمانی که مراجعه کردین برای استفاده از روشهای طب سنتی چه احساسی داشتین؟ فکر میکردین که طب سنتی بتونه کاری انجام بده برای شما؟
صباحی: من چیزایی در این مورد شنیده بودم و از پزشکای متفاوت هم پرسیده بودم. متاسفانه اونها هیچ کدوم اعتقادی به طب سنتی و این روشها نداشتند. ولی خودم در نهادم احساسم می کردم که خوب من که همه راهها رو رفتم و امتحان کردم و به نتیجه نرسیدم, به قول همسرم یه تیریه در تاریکی. این راه و مسیرم بریم شاید به نتیجه رسیدی. وضعت از اینی که هست که بدتر نخواهد شد. اگر نتیجه نگیری من مطمئنم که بدتر هم نمیشه. چون زندگیم مختل بود شما فکر کنین یک خانواده که وابسته به مادرهست فرزندام, همسرم همچنین. واقعا زندگی طبیعی نداشتیم. هر روز که بیدار میشدم با خودم فکر میکردم که خدایا امروز چه جوریه؟ مفاصلم شدیدا درد می کرد اضافه وزن داشتم وزنم به بالای هشتاد کیلو رسیده بود. صبحها که بیدار میشدم و میخواستم از تخت بیام پایین یک دو سه ساعتی با خودم رو تخت درگیر بودم, کلنجار میرفتم که بتونم از جام حرکت کنم. چهار دست و پا گاها خدا شاهده. میومدم تا یه خورده مفاصلم نرم بشه بتونم حرکت کنم. فشار خون بالا, این سردردای شدیدم که میزد پس سرم حس میکردم که مال فشارخونه و داروهارو افزایش میدادیم.
دکتر: به عنوان یک پرستار بعد از این همه سال هایی که با روشهای طب مدرن تحت درمان بودید, چه احساسی نسبت به این روشها داشتین؟ یعنی اوضاع هر روز بدتر می شد, درسته؟
صباحی: بله
دکتر: یعنی اوضاع بهتر نمیشد. چه احساسی داشتین طب نوین با این همه امکانات با این همه شرایط؟ حالا اومدی سراغ یک روش سنتی. به عنوان یک کارشناس پرستاری با سابقه؟
صباحی: ببینید دکتر مثلا بیماری اس ال ای منو گفتن یک بیماری لا علاجه!!! در بیمه ام تعریف شده بیماری لاعلاج یعنی همردیف با سرطان تعریف شده. من به هر دری زدم که ممکنه روزنه امیدی باشه و بیماریم بهتر بشه یا لااقل ثابت بمونه گفتن نه دیگه این همینه شما باید مدارا کنی این بیماری قابل درمان نیست و من امیدمو از پزشکی مدرن قطع دیدم. ولی یک کورسوی امیدی داشتم. هیچ کس باور نداشت اعتقادی به این موضوع نداشت که ممکنه به نتیجه برسه مثلا من به هرکسی میگفتم میخوام برم سراغ طب سنتی, همسرم شنیده یا خودم تحقیق کردم. اینم واقعا خواست خدا بود که همسرم شمارو در همایش ببینه ومنوتشویق بکنه که ترغیب بشم که بیارتم. ایشون خودشون منو آوردن. اینا همش کار خدا بود. ولی اینکه فکر میکنم رفته رفته به جایی داشتم میرسیدم که مرگ تدریجی حس میکردم. یعنی بعضی وقتها حس میکردم آدم وقتی تصادف میکنه میمیره یک آنه, یک لحظه است وتموم میشه ولی من دارم مرگ تدریجی رو تجربه می کنم. شما فکر کنید سردردی داشته باشی که نتونی هیچ کاری رو انجام بدی, هیچ کاری. حتی وقتی کسی میخواد صحبت کنه عصبی میشی میخوای دعواش کنی در صورتی که حق با اونه, من تحملم اومده پایین چرا؟ چون بیماری به من غلبه کرده بود. همه بیماری ها به من حمله کرده بودن. یک جورایی به طب سنتی اعتقاد داشتم چون یادم میاد مادربزرگ و مادر مادربزرگم بعضی از بیماریهارو با گیاهان دارویی درمان میکردن مثلا میگفتن شیرین بیان برای معده خوبه. چرا روغن نباتی میخورین مریضی میاره, چرا گوشت فریزری استفاده می کنین؟ ما به خاطر شرایط کاری که داریم موقعیت کاریمون مجبوریم این راه رو بریم و زندگی نمیکنیم فقط زنده ایم. وقتی برای اولین بار وارد مطب شما شدم اون فضای مثبت واقعا یک انرژی مثبتی به من داد
دکتر: خوب اون اوایل چیزی که منوناراحت میکرد این بود که شما یک پرستار بودین, سالها زحمت کشیدید برای بیمارانی که واقعا به شما نیاز داشتن. با این اخلاق خوبتون هم به هر حال خیلی مفید بودی. الان به یه مرزی رسیده بودی که با روشهای درمانی طب مدرن خودت به یک پرستاری خیلی قوی نیاز داشتی یعنی هم باید خودتو پرستاری می کردی هم به دنبال ادامه درمان می بودی. آیا این درمانهایی که کردی علاوه بر اینکه نتونست بیماریهای مختلف شمارو درمان کنه, عوارضی هم برای شما داشت؟ مثلا در آزمایشاتی که میدادی برای کبد یا قسمتهای مختلف بدنتون یا در علائم بالینیتون این عوارض مشهود بود؟ چیا بود؟
صباحی: عوارض بالینی یکی همین سردردی بود که سراغم اومد. گفتن که عوارض داروییه. کاریش نمیشه کرد
دکتر: یعنی سردرد بعد از استفاده داروها به وجود اومد؟
صباحی: بله. آزمایشات هم که تغییری نمی کرد یعنی تکون نمیخورد با وجود اینکه من دارو مصرف می کردم هنوز هم اون اختلالات رو داشتم
دکتر: نه منظورم اینه که در آزمایشات عوارض دارویی هم دیده شد
صباحی: نه بیشتر بالینی بود. خودم متوجه می شدم به پزشکم مراجعه میکردم میگفتم من این علائم دارم میگفتن عارضه داروییه. و درد من از این بود که اطلاعاتم نسبت به مردم عامیانه بیشتر بود بیشتر استرس منو گرفته بود
دکتر: بسیار خوب. بعد از اینکه مراجعه کردی به طب سنتی, مراجعه کردی به مرکزما. از ابتدای سال 91 که شروع کردیم تا زمانی که جواب گرفتین بهتر شدین, به چه صورت پیش رفت؟ اگر بتونین برای ما به صورت کامل بگین خیلی خوبه
صباحی: اول که اومدم خدمت شما, مزاجمو تشخیص دادین که چی هست. که شما فرمودین بلغمی هستی و تمام سردیهارو باید از مواد غذاییت حذف کنی. رژیم غذایی به من دادین. بعد گیاهان دارویی به من دادین که من موبه مو اونهارو اجرا کردم یعنی تا الانم سعی کردم که سردیهارو از غذاهام حذف کنم. رژیم غذایی در مورد پختن غذا, در مورد اینکه چه گوشتی مصرف کنین, چه روغنی مصرف بشه, چه جوری پخته بشه, داروها کی مصرف بشه و گفتین که بیماری شما با بادکش کاملا درمان میشه حتی به همسرم آموزش دادین که یک شب درمیان منو بادکش میکرد. زمانی روبرای حجامت و زالودرمانی معین کردین که من به موقع اومدم. همه اینها دست به دست هم داد که رفته رفته من واقعا وضعیتم بهتر شد. بعد فکر کنم در مراجعه دومی که من پیش شما اومدم شما گفتین که میتونی ؟ بندازی دور. دیگه مصرف نکنین. حقیقتا شک داشتم بریزم نریزم؟ ولی میگم اون اعتقاد قلبی رو پیدا کردم به شما. چون با همون سری های اول که من اومدم پیش شما و چند روز گذشت من احساس کردم که کمی سبک شدم. اون سنگینی که تو وجودم بودو رخوتی که داشتم, داشت کاهش پیدا میکرد. دیگه گفتم یا رومی رومی یا زنگی زنگی یا باید اعتقاد داشته باشی این راهو پیش بری. من از اون راه که به نتیجه نرسیدم بدتر شدم. پس این راه رو هم امتحان میکنم. از این بدتر نخواهد شد. ؟ شما قطع کردین و رفته رفته کورتون کم کردین. رسید به جایی که شما به من گفتین کورتون کلا بریز دوریعنی بعد از حدود چهار پنج نوبت زالودرمانی و حجامتی که انجام شدو اون داروهای گیاهی که من مصرف کردم, رسید به جایی که شما گفتین الان موعدشه و من کورتونو کلا باید قطع کنم. من حقیقتا به شک افتادم قطع کنم یا قطع نکنم مونده بودم تو دوراهی. به شما گفتم من یک آزمایش بدم؟ گفتید که چه اشکالی داره آزمایش بده. مدتی بود که آزمایش اختصاصی نداده بودم. یک آزمایش چکاب کلی دادم از قند گرفته,ESR, CBCو همین آزمایشات اختصاصی روموتولوژی. آزمایشو گرفتم و با پزشک خود آزمایشگاه صحبت کردم که من پرستار هستم از تهران اومدم تحت درمان طب سنتی هستم چون آزمایشهارو شما ارسال کنید جای دیگه, اگر امکانش هست خودتون برام انجام بدین میخوام مطمئن بشم که آزمایشات درست و صحیحه. ایشون انجام داد گفت شما هیچ مشکلی نداری. من اومدم پیش شما, شما آزمایشاتو دیدی گفتی خوب خدارو شکر. بعد یک سفر کاری برا همسرم پیش اومد در همون زمان من واقعا شک داشتم که کورتون قطع کنم یا نه. برای اطمینان بیشتر رفتم پیش پزشک معالجم. ایشون فوق تخصص روموتولوژی هستن و رئیس بخش روموتولوژی در یکی از مراکز درمانی تهران. ایشون وقتی جواب آزمایشات منو دیدن گفتن که اشتباه شده و من اصلا قبول نمیکنم که این جواب آزمایش شما باشه. ایشون تلفنی زنگ زدن به یک آزمایشگاهی در خیابان گیشا که دوستشون بود. تلفنی صحبت کردن گفتن من یک خانومی رو میفرستم میدونم جواب آزمایش دوسه روز طول میکشه ولی من عصر امروز جواب آزمایش میخوام. وقتی من عصر جواب آزمایشات برای ایشون بردم و ایشون جواب آزمایش دیدن گفتن که حقیقتا معجزه اتفاق افتاده و من باور نمیکنم که شما داروها رو قطع کردی و بیماریت کنترل شده است.قندم پایین بود فشارخونم اومده بود پایین از سال 91 برای آسمم من هیچ اسپریی استفاده نکردم و از اردیبهشت 92 که کورتون قطع کردم خدارو شکر دیگه دارویی مصرف نکردم.
دکتر: سردردم که برا خودش رفت؟
صباحی: اصلا دیگه رفت برا همیشه. تا الان دیگه برنگشته. با وجود اینکه مشکلات روحی خیلی شدیدی داشتم استرس های خیلی شدیدی بهم وارد شد ولی خدارو شکر هیچ کدوم تاثیر جسمی روم نزاشته که باعث بشه بیماریم برگرده
دکتر: پس با مراجعه به روش طب سنتی سبک زندگیتونو عوض کردین
صباحی: دقیقا
دکتر: یعنی در تغذیه, ورزش, بادکش, مصرف گیاهان دارویی. واقعا برای من یک پروژه بود و رفته رفته از اینکه میدیدم علائم بیماری شما بهتر میشد, این به هر حال برای من باعث افتخاره. اما از اینکه شما پرستار هستین و مطالب رو خودتون خوب می فهمین, آرام آرام آزمایشاتو دادین و حالتون بهتر شد و از اونجایی که خودتون کارشناس هستین متوجه شدین که رفته رفته اوضاع بهتر شد. از اونجایی که داریم وارد چهارمین سال درمان شما در طب سنتی میشیم و شما در یک برزخ قرار داشتین که آیا خوب می شم یا نمیشم
صباحی: در جهنم بودم من واقعا جهنم تجربه کردم. ببینید شما یک شخصی بودید فعال, کاری بعضی وقتها دو شیفت کار میکردید. به بیماران مختلف کمک کردی مثل جانبازان جنگ. من واقعا فکر می کردم که خیلی آدم مفیدی هستم. سالها تو بخش نوزادان, بچه های نارس, بچه هایی که خیلی مشکل حیاتی داشتن رسیدگی کرده بودم. از خود تعریف کردن خیلی زشته اما اگر از همکارای من بپرسید آدمی بودم فوق العاده کاری و مثبت و بعد به مرحله رسیده بودم که عاجز بودم. صبح نمیتونستم برم سر کار و سر کارم میرفتم نمیتونستم ادامه کار بدم. چرا؟ چون همه مشکلات به سراغم اومده بود و واقعا مستعسل شده بودم که چرا کسی که این همه فعالیت داشت ومثبت بود حالا به نقطه ای رسیده که حتی کارهای خودشو نمیتونه انجام بده. اگر همکاری صمیمانه همسر و بچه هام نبود خیلی جاها به بن بست میرسیدم. یعنی افسردگی صددرصد به سراغم می اومد ولی باز هم خونوادم خیلی حمایتم کردن مخصوصا همسرم که منو برای طب سنتی آورد و من واقعا مدیونشم و هیچ جوری نمیتونم جبران کنم. و از خدا ممنونم که یه جوری شد یه اتفاقی افتاد که شما سر راه من قرار گرفتین و من اومدم مطب شما و همه اینها خواست خدا بود. یعنی اگر همه این اتفاقها نمی افتاد من به شرایط خیلی بدتری میرسیدم
دکتر: الان چهار سال که اومدین با روشهای طب سنتی درمان شدین و شما الان خیلی بهتر شدین, من مزاجتونو بهتر دیدم, سر حال تر شدین. خیلی خوشحال شدم. به هر حال در علم پزشکی همیشه برگشت هست و شما نه تنها برگشت نداشتین بلکه روز به روز بهتر شدین. به هر حال طب سنتی همیشه مال خود خداست طبیب واقعی هم خودشه و ما وسیله ایم. هیچ چیز مال ما نیست. خدا به من این افتخار داده یعنی واقعا خدا میدونه که وقتی یک مریض صعب العلاجی به این شکل بهبود پیدا میکنه, هیچ لذتی بالاتر از این نیست. آدم احساس می کنه تازه متولد شده و یک انرژی خاص داره. من میخوام اینو بدونم شما با توجه به اینکه اومدین وارد طب سنتی شدین و رفته رفته علائم چند بیماری ناجور که سه چهار تاش بیماری صعب العلاج بود و یکیش به خاطر عوارض بود از بدن شما آرام آرام رفت بیرون. این باعث شد چه دیدگاهی از نظر اعتقادی, از نظر کاری و علمی پیدا بکنید که علمی که خیلی پیشرفته و خیلی از آدمهارو نجات داده, ما نمیخوایم بگیم که علم مدرن ایراد داره نه. خیلی هم کمک کرده پزشکان فوق تخصص جان بسیاری ازبیماران را نجات دادند. اما برای بیماری شما جواب نداد خیلی صادقانه به شما گفتن که بیماری شما درمان نداره و داروها این عوارضو داره. با این شرایط اومدین و وارد طب سنتی شدین. داروها گیاهی بود, روشها سنتی بود.همش عنایت پروردگار بود ما فقط مدیریت میکردیم که اوضاع درست به جلو بره. چه احساسی از نظراعتقادی از نظر علمی به عنوان یک پرستاردارین؟ به هر حال اگر کورتون قطع شد ما جایگزینی براش داشتیم من یک پزشک هستم و میدونم که کورتون رو نمیشه یک دفعه قطع کرد. حالا که به اینجا رسیدین میخوام یک جمع بندی کلی علمی, اعتقادی و روحی داشته باشین
صباحی: من از این خیلی ناراحتم که چرا خیلی ها ناآگاهانه چیزی رو که نمیشناسن و نمیدونن, رد میکنن. مثلا خیلی از پزشکای ما درسته که در زمینه طب نوین تحصیلات دارن, خوندن وقابل احترام هستن و به قول شما خیلی هارو نجات میدن, چرا قاطعانه وقتی یه علمی رو نمیشناسن رد میکنن؟ نباید این اتفاق بیفته. وقتی که کسایی مثل من به نتیجه میرسن ودرمان میشن یقینا چیزی در این علم هست که به نتیجه میرسونه. نه تنها نباید این علم رد بشه بلکه باید در سطح دانشگاه ها هم اشاعه پیدا کنه و باید این علم رو رواج بدیم چون بیشترمشکلات ما به خاطراینه که ازاین علم دور شدیم علمی هستش که واقعا چیز خاصی نداره سبک زندگیمون باید تغییر بکنه. ما هممون سبک زندگیمون غلطه و بیشتر بیماریهامون هم نشات گرفته از همین سبک زندگی غلطمون هست. در خوردن, خوابیدن و... همه کارهامون. ما در زمان قدیم, در زمان ابوعلی سینا ما بالاترین طب رو داشتیم چون از همین طب سنتی و گیاهان دارویی استفاده می کردیم. الان کشورهای اروپایی و آمریکا دارن از طب ما استفاده میکنن, بهره میبرن و داروهای شیمیایی رو برای ما میفرستن. نه تنها به نظر من علم طب سنتی نباید ؟؟؟ بلکه باید در کنار طب نوین با هم پیش برن و با هم کار بکنن. حتی به نظر من باید واحدی به نام این طب در دانشگاه باشه و همه کسانی که با بیماران سروکار دارند مثل پرستاران, پزشکان و ... این واحد درسی بگذرونند. علمی که شما به من یاد دادین واقعا اعتقاد قلبی پیدا کردم, هر کس میگه من مشکل دارم میگم مراجعه کن به طب سنتی. چون معجزشو خودم دیدم و خانوادم همین طور اعتقاد پیدا کردن. الان بچه های من میخوان غذا بخورن میپرسن مامان این با این سازگاری داره؟ نداره؟ اگه ناسازگاره نخورم. پس ما وقتی میتونیم به راحتی به راحتی, بدون اینکه تو دردسر بیفتیم, بدون اینکه هزینه اضافی بکنیم از طب سنتی در همه زمینه های زندگیمون استفاده بکنیم, چرا نکنیم؟ منی که در تهران پرستاری خوندم, در تهران کار کردم, هر جا صحبتی میشد نه بابا قدیمیه نمیدونه مثل ترنجبین برای بچه ها. یک آقایی که فوق تخصص کودکان بودن که به مرکز ما اومده بودن, هر نوزادی که می اومد می گفت بدون استثنا ببندینش به ترنجبین. و واقعا من خودم معجزه ترنجبین اونجا دیده بودم. چون اون اقای پزشک واقعا اعتقاد داشت که ترنجبین یک دارو برای نوزادان است. اما از نظر علمی نه. از نظر علمی می گفتن اگه مادر میخواد بده یواشکی بده که دیگران نبینن. چرا؟ چون مورد تمسخر قرار می گیرن. از نظر علمی باید دوزهای گیاهان دارویی شناخته بشن باید افرادی تربیت بشن که این علم را واقعا یاد بگیرند.
دکتر: ما هم دراینجا دقیقا همین کارو کردیم. بر اساس مزاج شما داروهای گیاهی تجویز شد و علم مدرن اینجا به کمکمون اومد. آزمایشات در آزمایشگاه طب مدرن انجام شد. یک کار تیمی انجام شد
صباحی: بله آقای دکتر. برای همینم میگم که باید در کنار همدیگه باشن. نباید از همدیگه دور شن باید در موازات و کنار هم باشن.
دکتر: بله اون روزی که شما تشریف آوردین و گفتین یک فوق تخصص روموتولوژی گفته معجزه است, من خیلی انرژی گرفتم. به عنوان آخرین جملات بگین از نظر اعتقادی بر قدرت خداوند صحبت کنید. با اون بیان خوبی که دارین بگین که اینجا خداوند جاش کجاست؟ ما که وسیله ایم یعنی اگر قدرت خداوند نباشه امکان نداره که این همه بیماری به این شکل به ما جواب بده
صباحی: درسته که خداوند این همه بیماری به من داد ولی من هیچ وقت ناشکر نبودم. همیشه میگفتم شاید امتحان الهیه البته الان هم میگم امتحانه. همونی که این بیماریهارو به من داد شمارو هم سر راه من قرار داد که من با طب سنتی آشنا شدم. اون نور امیدی که در وجودم دمیده شد در خواب هم نمیدیدم که همچین اتفاقی بیفته. میگم داشت کم کم امیدم از درمانم قطع می شد. من خودم کسانی رو که بیماری لوپوس دارنو میبینم عوارضشو میبینم باهاشون برخورد دارم و نمیتونم خودمو گول بزنم. در دراز مدت این عوارض من هم خواهم داشت پس خودمو کم کم آماده کنم. بعد دوباره می گفتم خدایا این درد خودت دادی من میخوام امیدی از هر جایی شده برام باز شه. اومدن و دیدن شما, اومدن به مطب شما, اومدن و آشنا شدن, اون افاق عجیبی که همسرم به طور کاملا تصادفی درهمایش شما شرکت کرد, آشنایی با شما و آوردن من واقعا کار خدا بود. همش کار خدا بود و من به خاطر اینکه یکی دو بار اومدم مطب شما و مشکلاتم تحلیل رفت همسرم کلا انتقالی گرفت و از تهران اومد اینجا. به خاطر اینکه من در رفت و آمد نباشم, شاید خسته شم که باعث شه تو از درمان جدا شی. به من انرژی مثبت میداد یا وقتی که مطب می اومدم و شما به من میگفتین که علائمتون بهتر شده یا ظاهرتون خیلی بهتر شده, همه اینها به من انرژی میداد که ادامه بدم
دکتر: دست شما درد نکنه. یک جمع بندی بکنیم. چند تا بیماری مهم: لوپوس, فشارخون, آسم و دیابت که از همه مهمتره که باعث میشد شما انسولین بزنین وعوارضی که ایجاد کرده بود مثل سردردی که زندگی شما رو مختل کرده بود, با یک مدیریت همه جانبه, اول عنایت پروردگار که واقعا در راس همه امور هست, همسرتون که کارشون ول کردن اومدن اینجا و انتقالی گرفتن, بچه ها, انرژی خودتون, اعتقاد قلبی خودتون به خداوند و طب سنتی همه دست به دست هم دادن تا شما به بیماربتون غلبه پیدا کنین. وقتی یک کاری به صورت پروژه انجام میشه اول عنایت پروردگار, خانواده, پزشک, داروهای گیاهی, حجامت و زالو درمانی همه ی اینها دست به دست هم دادن که یک اتفاقی بیفته که امروز شما و خانوادتون در آرامش باشین, اعتقاد قلبیتون به خدا محکمتر از قبل بشه. ما هم خیلی خوشحالیم. به هر حال من از شما خیلی تشکر می کنم که در این مصاحبه شرکت کردین.
صباحی: این کمترین کاری که من میتونستم انجام بدم. میخواستم ازتون تشکر کنم
دکتر: این مصاحبه از چند جهت ارزشمنده. یکی این که شما پرستارین, یک پرستار باسابقه و با دانش هستین و این خیلی مهمه. دوم اینکه بیان خیلی خوبی داشتین و خیلی خوب صحبت کردین و سوم اینکه بیماریهای خیلی سختی داشتین که الان همگی خوب شدن. یک بیمار دیابتی که انسولین میزده و الان هیچ دارویی مصرف نمیکنه. آسم داشتین واسپری و کورتون مصرف میکردین و الان سالمید و تنگی نفس ندارین بیماری لوپوس و فشار خون داشتین و همش رفته. خداوند خیلی کار بزرگی کرده وهمیشه کارهای خداوند بزرگه و من واقعا خوشحالم. فقط یک سوال دیگه. اجازه دارم مصاحبه شما رو پخش کنم؟
صباحی: بله آقای دکتر من برای شما هیچ کاری انجام ندادم. درسته که اول خداست و شما میگین ما وسیله هستیم اما من این موهبت الهی و سلامتی که الان دارمو مدیون شما وهمکارانتون هستم. مخصوصا شما پیگیر بودنتون, اینکه همیشه به من انرژی مثبت دادین و انگیزه دادین که دوباره مراجعه کنم و بیام. هر دفعه که من به مطب شما میومدم مسر بودم که حتما به موقع بیام چون شما به من این انرژی مثبت دادین. هر چیزی که گفتین نتیجشو واقعا دیدم و فقط درمان طبی نبودا شما درمان روحی روانی هم کردین, یعنی اسمش درمان بوده. در اون حجامت, زالودرمانی یا گیاهان درمانی بیشتر اون انرژی مثبتی بوده که به من دادین و اون جنبه روانیه که در اولویت قرار داره. چون وقتی شما وارد یک مطبی میشید نحوه برخورد پزشک خیلی مهمه. عذر میخوام من نمیخوام توهین بکنم اما بعضی از همکارا متاسفانه وقتی یک بیمار وارد مطب میشه انگار که بک وسیله یا شی اومده, فقط کار راه بیفته در صورتی که اون جنبه روانی مثل صحبت کردن, گوش شنوا داشتن, مشکلات مریض شنیدن و درک کردن بیمار در اولویت اول هست. منظورم همدردی نیست چون خدا نکنه کسی بیمار بشه حس اون بیمارو نمیتونه درک بکنه ولی همین که به احساسش احترام بزارین خیلی ارزشمنده و من واقعا هیچ جوری نمیتونم زحمات شمارو جبران کنم. اول از خدا ممنونم و بعد برای شما و خانوادتون خواهان سلامتی هستم و از همه بیماریها بری باشین چون سلامتی که شما به من برگردوندین, فرزندانم و همسرم از نگرانی نجات دادین. همین که من پرستاری خوندم وخودم میدونستم که بیماریم چی هست و چه عوارضی داره. اولین باری که من پیش فوق تخصص غدد رفتم, پزشک به من گفت با توجه به این آزمایشاتی که شما دارید باید انسولین شروع کنی و دیگه نمیشه کاری کرد. منم گفتم بنویسید آقای دکتر, من انجام میدم.گفت شما تنها بیماری بودی که با من چونه نزدی. گفتم چرا؟ گفتن هر بیماری که میاد چونه میزنه که حالا نمیشه انسولین نزنم, این دارو رو بخورم. گفتم چون خودم پرستارم و میدونم راه دیگری وجود نداره. یا باید این راهو بری تا عوارضش فروکش کنه یا بری و با عوارضش روبرو شی. وقتی من وارد مطب شما شدم کورسوی امیدی در دلم بود و پنجاه پنجاه بود ولی وقتی شمارو دیدم مطمئن شدم صددرصد. اعتقاد قلبی, روحی, روانی و جانی واقعا به شما پیدا کردم و الان هر کی میگه مشکل دارم, بی بروبرگرد میگم برو مطب کسانی که طب سنتی کار میکنن. اگه نزدیک بودن که گفتم بیان پیش شما و اگه دور بودن گفتم به نزدیکترین مرکز طب سنتی مراجعه کن و نتیجه هم گرفتن
دکتر: خدا حفظتون کنه. اجازه بدین آخرین جمله رو من بگم. من تشکر میکنم ان شاالله که موفق باشید ان شاالله که همه مریضارو خدا شفا بده. به عنوان آخرین جمله هر چیزی که دوست دارین بگین
صباحی: من فقط میدونم که کوچکترین بنده گناهکار خدا هستم. نمیدونم شاید یه جایی یه کار خوبی انجام دادم, یه کار خیری که باعث شد من با طب سنتی و با شما آشنا بشم. یکی از پزشکای همکارو بعد از سالها دیدم و ایشون به من گفت که شما سلامتیتو از حضرت عباس دارین به خاطر اینکه زمانی که در بخش نوزادان کار میکردین و اضافه بر ساعت شیفتتون وامیستادین یا اینکه شب به خاطر اینکه خونتون نزدیک بیمارستان بود برای پیدا کردن رگ نوزادان نارس به بیمارستان میومدین. گفتم شما اینارو از کجا میدونین؟ ایشون گفتن به خاطر اینکه یه شب که یک نوزاد نارس که برای خانوادش خیلی مهم و طلایی بود و کسی نمیتونست رگشو پیدا کنه و شما ساعت دوازده شب از خونه برای رگ پیدا کردن اومدین پدر نوزاد به من گفت که اگر خانم صباحی نبود بچه من از دست رفته بود. و من مطمئنم نه تنها اون بچه و بقیه مریضا, اگه حقی به گردنشون دارم الان نتیجشو گرفتم و این موهبت الهی بوده که من با طب سنتی و آقای دکتر حاج طالبی و این مرکز آشنا بشم
دکتر: پایان خیلی قشنگی بود. یک پرستار به خاطر پرستاری خوبش به خاطر خلوص نیت و اعتقاد و توکل به خداوند به بیمارانش رسیده, دعای مریضاش باعث شده که شفا پیدا کنه. دست شما درد نکنه و آرزوی سلامتی برای خودتون و اعضای خانوادتون دارم.
صباحی: من خیلی تلاش کردم که گریه نکنم چون دلم واقعا لرزیده دکتر و امیدوارم که ناسپاس نباشم
دکتر: موفق باشین